از زبان سم(پری جنگل):
بعد از اینکه به کلارا شیر دادم اون رو خوابوندم و فهمیدم نصف روزم رو صرف اون بچه کرده بودم!
بعد از مدتی متوجه گشنگی شدید بدنم شدم و توی خونه دنبال گیاه مورد علاقم سپاسفیک(sepasfic) گشتم و برای خودم یه غذای خوب درست کردم و بعد رفتم سراغ معجون هام.
امروز بالای 3 تا مشتری داشتم و باید معجون هاشون رو تحویل میدادم.!
اول از همه باید برای مشتری مورد علاقم سامانتا یه معجون عشق درست میکردم چون برای بار هزارم فکر میکرد عاشق شده!حقیقتا این توهم عاشقی اون به کار و کاسبی من خیلی کمک میکرد و من جلوشو نمیگرفتم!میدونم شاید فکر کنید بدجنسم اما بدتر از مشتری بعدیم نیستم!
مشتری دومم گرگ(greg) ازم خواسته بود یه معجون درست کنم که بتونه باهاش به مدت 24 ساعت شبیه ادم ها بشه تا بره و ادم هایی که اذیتش میکردن رو بکشه.شاید با خودتون بگید باید جلوشو بگیرم ولی کاری از دست من بر نمیاد و من باید به نظر مشتریام احترام بزارم!
باورش سخته اما مشتری سومم یه ادمه!یه پیرزن گوگولی و مهربون که توی یه کلبه درست شبیه من کمی دورتر از جاده اصلی و اوایل جنگل زندگی میکنه و ازم خواسته بود یه معجون بسازم که بتونه حال سگش رو که چند ماهی هست که مریضه رو خوب کنه.حقیقتا مشتری سومم الویتمه!
دست به کار میشم. سرنگ ها و معجون ها رو باهم قاطی میکردم.رنگ ها و بوهای جدید منو ذوق زده میکرد......