رمان زهر ابی

رمان زهر ابی به قلم ارتمیس" رمان ژانر عاشقانه|افسانه ای هست. درباره دختری به اسم کلارا هستش که وقتی به دنیا میاد مادرش میمیره و پدرش که شاه بوده رهاش میکنه و.

رمان زهر آبی پارت 1
17:23 1403/06/13 | آرتمیس|artemis"

از زبان پدر:

امروز بزرگ ترین روز زندگی من و المیرا بود.هنگامی که المیرا توی اتاق جیغ میزد من دعا میکردم.برای سلامتی بچه زیبامون.چند لحظه بعد صدای جیغ المیرا قطع شد و صدای گریه نوزادی توی اتاق پیچید.

قابله بچه رو لای پارچه ای پیچید و گفت:دخترتون سالمه اما....

چند قطره اشک روی صورتش ریخت و با صدایی لرزون گفت:ملکه رو از دست دادیم.

حس کردم اشتباه شنیدم و این یه دروغه.بچه رو به سمت دایه پرت کردم و به سمت جسد زنم رفتم.

چندین بار تکونش دادم و صداش کردم.ازش التماس کردم ولی چشماش رو باز نکرد.حس نفرت از سوی اون بچه بهم تزریق شد.اون لعنتی زن من ملکه این کشور رو کشت.دستور دادم جسد المیرا رو به کلیسا ببرند تا با آب مقدس اونو تطهیر کنند و توی تابوتی از جنس سنگ مرمر بزارند.تمام قلعه را سیه پوش کنند و آینه هارا بپوشانند.قابله گفت:سرورم دخترتان..

پریدم وسط حرفش و داد زدم:اون دختر من نیست!اون قاتل زن منه.

قابله ترسیده معذرت خواهی کرد و اون تیکه نحس رو به اتاقش برد.

همراه جسد المیرا به کلیسا رفتم و خودم با آب مقدس تطهیرش کردم و جسد سفید پوشش ر بوسیدم و داخل تابوتی از جنس سنگ مرمر گذاشتم و سفارش قبری تمام سنگ از جنس الماس سیاه را دادم.

تابوت را برای سوگواری به قصر بردم و تمام اهالی و کارکنان قصر به نشانه احترام با لباس های تمام مشکی زانو زدند.تابوت رو در وسط قصر قرار دادم و به کشیش گفتم مراسم را شروع کند.

صدای گریه وحشتناکی مراسم زنم رو بهم زد!رو کردم سمت قابله و دیدم اون تیکه نحس داره گریه میکنه.سمتشون رفتم و با محکم ترین توانم کوبیدم توی دهن بچه و قابله و داد زدم:خفه کن اون تیکه نحس رو!قابله ترسیده و گریان به سمت طبقات بالا رفت.به کشیش دستور دادم دوباره شروع کند و همه به دعا خواندن مشغول شدیم...

درباره

رمان زهر ابی داره نوشته میشه صبور باشید:)

هفتگی جمعه و سه شنبه پارت میزارم

حمایت فراموش نشه قشنگام:)"

قدرت گرفته از بلاگیکس ©